(◕‿◕).....................(◕‿◕)
میدانی رفیق . . .
سیگار بكش . . .
بغض كن . . .
گریه كن . . .
اصن دق كن . . .
ولی با آدم بی ارزش درد و دل نكن . .
امروز
میان این همه گریه ...
فقط برای تو ... به شوق تو می نویسم .
اگر که حال من اینست :
اینجا دور و ناصبور و بی طاقت -
برای تو مانده ام ؛ اگرچه بی تو چنینم ... !
ز من مخواه که آرام شو م ، دل به لحظه بسپارم
تو خوب می دانی ...
دلم که بی نگاه تو ماند ، حال و روز لحظه همین است ...
مرا ببخش
شاید فراموشت شدم،شاید دلت تنگه برام ... شاید بیداری مثل من به فكر اون خاطره ها... شاید توهم شب كه میشه میری به سمت جاده ها... بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها... با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست... لحظه ای كه بستی در رو شنیدی قلب من شكست... یادت می یاد كه من كی ام؟همون كه می میره برات.... همونی كه دل نداره برگی بیفته سر رات... نمی تونم دورت كنم لحظه ای از تو رویا هام... تو مثل خالكوبی شدی تو تك تك خاطره هام... از كی داری تو دور میشی؟از من كه می میرم برات... از منی كه دل ندارم برگی بیفته سر رات.... دارم حسودی می كنم به آینه ی اتاق تو... كاش جای اون آینه بودم هر روز تو رو می دیدمت... اگه كه بالشت بودم هر لحظه می بوسیدمت
قصه ی زندگی من قصه ایست که متن ان وجود توست واتمامش نبود تو...
من نه عاشق بودم ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن.من خودم بودم ویک حس غریب که به صد عشق وهوس می ارزید...
چه کودکانه! همه چیزم شدی! چه زود! چه فریبنده! اغوشم برایت باز شد! چه ابلهانه! باتوخوش بودم! چه کودکانه! همه چیزم شدی! چه زود! به چاگریک کلمه مراترک کردی! چه ناجوانمردانه! نیازمندت شدم! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من امد! چه بی رحمانه! من سوختم.
دیگر چشمانم تحمل بار این همه گریستن راندارند،بارها با خودم عهد بسته ام
جواب فریادهای قلبم را با "سکوت " بدهم امااین روزها سکوت هم تمام بودن
خویش را فریاد میزند...ومن مانده ام با ازدحامی از وازه های خام وجوانی که
فقط به بودن خویش می اندیشنددنیا لحظه ای درنگ ،بس است.
پا برهنه روی خاک نمناک می ایستی سرتو بالا میگیری و دستاتو باز میکنی
و اجازه میدی بارون تا دلش میخواد خیس ات کنه و باد
تمام وجودتو به آغوش بکشه
تازه اون موقع ست که می فهمی....عاشقی
دلم دوران کودکیم را می خواهد....!!
آن روزهای شاد و بیخیالی و سادگی...
نه غمی,نه کابوسی و....
دلم برای دوران کـودکیم تنگ شده...!!
دورانی که روزم را با بازی به شبـم می رساندم...
و شبم را با فکر بازی فردا و با لالایی مـادرم به خواب ناز می سپردم...!!
اما اکنون روزم را با غـم به شب می سپارم...!!
و شبم را با لالایی سمـفونی مرگ به کابوسها می سپارم...
دلم برای یک خواب راحت و آرام تنگ شده...
کاش خواب آرام من زودتر برسد....!!
خوابی که کلیـد رهایی من از غم و درد این دست..!!
زندگـــی قافیه باران است...
من اگر پاییزم و درختان همه بـــی برگ شدند...
تو بهـــاری...
و به اندازه باران خــدا زیبـــایی...
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و آرزوهای خود در آغوش بگیرید
There are moments in life when you miss someone
So much that you just want to pick them from
Your dreams and hug them for real
چشم به راهت هستم تا .
من كنار پنجره سكوت ، چشم به راهت هستم تا تو برگردی
خسته و بی پناه گوشه این اتاق تاریك در میان جرقه ای روشن از اشك نشسته ام
لحظه ها بدون تو برای من دردناكند ، می دانم كه از تو دورم و اما تو در بند بند وجودم جای داری .
کاش می دونستی روزگاری هرم نفس هایم بودی !!!
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی ترشده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت سادست
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادهست
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو، همینه اسم این دنیا
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.
می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی .
می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،
بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری...
آن خدایی که تو بزرگ خواندیی، به خدا مثل تو تنهاست بخند
آدمک خر نشویی گریه کنیی،به خدا دنیا سراب است بخند
دست خطی که توراعاشق کردشوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردابه شبت نیست که نیست،تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه که یادت دادیم...پرزدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان، به خدا آخر دنیاست بخند
فکر کردی درد تو ارزشمند است؟آدمک مرگ همین جاست...بخند
تو شبای بی ترانه به خیال تو نشستم
اما هر چی دیده بستم تو نیومدی شکستم
هنوز از تو جون می گیره عطر شورانگیز پونه
روی گیسوی تو مونده بارونای دونه دونه
ترا از رویا گرفتم از چراغ و شور و مستی
با تو زندگی مو ساختم توی قلب من نشستی
ظهر خواب آلوده گس با تو طعم سحری داشت
توی باغ خشک خونه دست تو ترانه می داد
خستگی کوچه گردی ، بی کسی ،زندگی سردی
با نفسهای تو می مرد، با تو که نه غم نه دردی
از شبا سکوت گرفتم
از تو مهتاب شعر و رویا
شدم اونی که تو خواستی
نم نم بارون تو دریا
وقتی که هستی وبودنت برای هیچ کس مهم نیست* کم کم عادت میکنی به بی تفاوتی* به مرگ هرروزه احساس* به تنهایی* به خلوت * به بودنی شبیه نبودن* جاری میشود درخودت* وکم کم خطوط چهره ات ورنگ موهایت* تن صدات فرسوده میشود* شکسته میشوی * خسته میشوی ازاین بودن* ویک روز میبینی همه ورد زبانت شده ارزوی نبودن...
روی بند دلت راه میروم بی ترس از افتادن بی ترس از سقوط
وقتی که هیج چیزنداری وقتی که دستهایی هستند بی هیچ انتظاری حتی بی هیچ حسرتی
دیگرچه بیم انکه توراافتاب وماه ننوازند وقتی میعادی نباشد